"بسم رب الحسین"
فوری!!!فوری!!!
فرم استخدام در وبلاگ برای کمک
هزینه هم صلواتی
هرکس دوست دارد برای امام زمان (عج) و برای کمک به مردم دوست دارد کار کند...
https://digiform.ir/w38a9f172
آدرس فرم استخدام
ممنون
یا علی
"بسم رب الحسین"
فوری!!!فوری!!!
فرم استخدام در وبلاگ برای کمک
هزینه هم صلواتی
هرکس دوست دارد برای امام زمان (عج) و برای کمک به مردم دوست دارد کار کند...
https://digiform.ir/w38a9f172
آدرس فرم استخدام
ممنون
یا علی
"بسم رب الحسین"
سلام خدمت شما بزرگواران عزیز
یک نکته را یادم رفت ذکر کنم
این نظرسنجی تا 4 مهر مهلت دارد
ولی اگر شما بزرگ واران درخواست کنید،تمدید خواهد شد...
"یا علی"
"بسم رب الحسین"
سلام خدمت شما بزرگواران عزیز
لطفا با این لینک زیر،در نظرسنجی وبلاگ شرکت کنید...👇👇👇
https://survey.porsline.ir/s/L0V1C7E
بسیار ممنونم.
"یا علی"
"باسم رب الحسین"
با سلام خدمت تمامی عصر رسانه ای ها...
خسته نباشید...
امیدوارم که تا حالا خودتون و آشناهایتان و کسانی که میشناسید،درگیر کرونا نشده باشید...
ما واقعا بابت اینکه تا الان خیلی وقت است پیام نذاشتیم،متاسفیم....!!!
ما به شما قول میدهیم که در هفته دیگر،یک نظر سنجی بگزاریم تا ادامه روند وبلاگ را با انتخاب شما درست کنیم...
انشالله تا امشب نظرسنجی گذاشته میشود...
لطفا همه در نظرسنجی شرکت کنند تا وبلاگ را به سلیقه شما جلو ببریم...
ممنونم.
"یا علی"
"بسم الله الرحمن الرحیم"
علیرضا احمدخانلو
"وبلاگ عصر رسانه" تقدیم میکند:
"نقد فیلم Capone – جنایات و مکافات یک تبهکار"
با دیدن نام نویسنده و کارگردان فیلم کاپون احتمالا حس خوبی به مخاطبی که جاش ترنک را بشناسد دست نمیدهد چرا که آخرین دستپخت او در سینما فیلم ضعیف بازسازی چهار شگفت انگیز در دنیای ابرقهرمانانه مارول بود؛ فیلمی که به زعم عده بسیاری از طرفداران و منتقدین یکی از ضعیفترین آثار ابرقهرمانانه شناخته میشود. جاش ترنک بعد از گذشت چند سال از درو کردن این محصول ننگ آمیز خود تصمیم گرفته به جای سر زدن به سینمای علمی تخیلی و فانتزی، خودش را در سینمای درام محک بزند. او برای این کار به سراغ «آل کاپون» رفته، یکی از بزرگترین تبهکارانی که تاریخ آمریکا به خود دیده است.
ترنک اما در انتخاب خود یک چالش دیگر ایجاد کرده که کار را برایش سختتر کرده است. او تصمیم گرفته به جای پرداختن به زندگی تبهکارانه و هیجان انگیز آل کاپون، به سالهای آخر زندگی او بپردازد. در واقع ترنک با اتخاذ این تصمیم خطرناک و ریسک پذیر، قید وجود صحنههای اکشن و هیجان انگیز را در فیلم خود زده و آن را به یک اثر ملودرام و روانکاوانه تبدیل کرده است. آل کاپون در واقعیت تاریخی زمانی که به خاطر مسائل مالیاتی به زندان انداخته شد (او تبهکاری بود که هیچ ردی از جرم و جنایت در زندگی خود نمیگذاشت و در نهایت پلیس با کمک یک حسابدار زبردست توانست به اون انگ مالیاتی بزند و دستگیرش کند) دچار بیماریهای متعددی شد. کاپون از عرش به فرش رسیده بود و در زندان هیچ قدرتی نداشت و از همین رو دچار افسردگی حادی در سلول خود شده بود. واقعیتهای تاریخی میگویند که کاپون مدتهای مدیدی از سلول خود بیرون نمیآمد و با کسی حرف نمیزد و حتی پزشکان زندان در آن زمان گفتند مغز کاپون مانند یک پسربچه فکر میکند و فراموشی هم به سراغ او آمده است.
کاپون با همین اوضاع و احوالات بود که پس از چند سال اسارت، به خانه و پیش زن و بچهاش برگشت. او رسما تبدیل به کبریت بیخطری شده بود که حالا از مشکلات روانی و فیزیکی رنج میبرد و سالهای آخر عمر خود را بدون انجام اعمال تبهکارانه در کاخ خود زندگی کرد و معیشت خود را با فروش کلکسیونهایش گذراند. فیلم کاپون جاش ترنک درست در همین سالها روایت میشود و ما با کاپونی روبرو هستیم که با بچهها دنبال بازی میکند و به زور حرف میزند و چیز درستی از گذشته خود به یاد نمیآورد. دوستان و یاران کاپون هر از گاهی به او سر میزنند اما در خانه جدید و بر اساس مقررات همسر کاپون، قرار نیست خاطرهای از گذشته برای او تداعی شود و حتی اسم کاپون نیز عوض میشود.
به سراغ فیلم کاپون اگر میروید باید تصورتان از افرادی که کت و شلوار اتوکشیده دارند و مسلسلهایشان را از زیر اورکتهایشان در میآورند و رگبار گلوله را نثار دیگران میکنند دور کنید. اینجا نه خبری از مافیا و مافیا بازی است و نه تعقیب و گریز با ماشینهای رولز رویس؛ بلکه با یک فیلم جاهطلبانه درباره مافیا روبرو هستیم؛ فیلمی آرام که خشونت گانگسترها در آن موج میزند اما نه به روشی که فکرش را میکنید.
تام هاردی در نقش این تبهکار بیمار در فیلم ظاهر میشود و گریم سنگینی را در تمام طول فیلم تحمل میکند. هاردی که مهارت خاصی در بازی گرفتن از چشمانش دارد (او این مساله را پشت نقابهای متعددی در فیلم بتمن و دانکرک نشان داده) در اینجا نیز با چشمان نافذ و بیمار کاراکتر خود، کولاک به پا میکند. هاردی بازیگری است که تا به امروز در بیشتر محافل جوایز سینمایی نادیده گرفته شده و این بار بعد از بازی در کاپون، نادیده گرفتن او رسما یک جرم محسوب میشود.
فیلم کاپون تماما درباره این تبهکار و ذهن سیال او است؛ خاطرات مبهمی که از گذشته به یاد میآورد و در آنها قدم میزند تا مالیخولیابازیهای دیگری که از خود در میآورد. فیلم در اواسط مدت زمان خود یک پیرنگ داستانی جدید اضافه میکند که درباره پولهای گمشده کاپون است تا بلکه از منظر داستانی خود را سرپا نگهدارد ولی راهی پیش نمیبرد. در واقع فیلمساز با مطرح کردن این موضوع باعث میشود که کشش بیشتری برای تماشای فیلم در بیننده به وجود بیاید اما ترجیح میدهد این خط داستانی را بسیار کمرنگ ادامه دهد و به آن هیچ شاخ و برگی ندهد. او بسیار ساده از این موضوع گذر میکند و به ذهن آشوب زده کاراکترش و بازیگر نقش اولش مینازد.
فیلمنامه کاپون میتواند درباره هر جنایتکار دیگری که روزهای آخر عمرش را با عذاب میگذارند باشد و نام آل کاپون عملا در فیلم نقش خاصی ندارد. فیلم تا میانه خود بسیار کند پیش میرود و دیدن مشکلات کاپون شاید برای چند دقیقه ابتدایی برای بیننده جذاب باشد اما به تدریج مساله لوسی میشود. همسر و فرزند او نیز نقش خاصی را در داستان ایفا نمیکنند و تمرکز بیش از حد فیلمنامه روی شخصیت کاپون باعث شده تا آنها شبیه به مترسکهایی باشند که نقشی در فیلم ندارند.
تمام این نقاط ضعف فیلم اما با یک برگ برنده حل میشود؛ برگ برندهای که خود عوامل فیلم نیز از آن آگاهی داشتهاند و از همین رو محوریت فیلم را بر او قرار دادهاند. تام هاردی ستاره بیبدیل فیلم است و تمام بار این اثر سینمایی را به دوش میکشد. او در بیشتر سکانسها حضور دارد و در سکانسهای شلوغ نیز در مرکزیت قاب تصویر قرار میگیرد. گریم شگفت انگیزی که روی او هاردی انجام شده و زبان بدن خارقالعادهای که او از این تبهکار بیمار نشان میدهد، همه و همه کاری کرده تا شخصیت مقوایی کاپون در فیلم به یک شخصیت ملموس تبدیل شود. فیلم سعی میکند تا با نقبی به گذشته کاپون، ماجراهایی را تعریف کند و در این سکانسهای یادآوری، میتواند کمی ریتم از دست رفته خود را بازیابد.
خلق و خوی شخصیت کاپون و مشکوک بودن دائمی وی و از همه مهمتر، حالات چهره او، او را به شخصیتی ترسناک بدل میسازد. وحشتی که باعث شده دقیقا ندانیم کاپون الان میخواهد چه کار کند. هیولای درون این کاراکتر کم کم خودش را نشان میدهد و خیزش این هیولا علی رغم تمام کند بودن فیلم، جذاب است. کاپون در این فیلم میتواند لحظهای به جنون برسد و در لحظهای دیگر تبدیل به پسربچهای شود که جای خود را کثیف میکند. وجهههای تاریک و روشن کاپون در این دوران موضوعی است که میشد فیلم بیشتر روی آن مانور دهد ولی بازهم کارگردان ترجیح میدهد که از این مسائل گذر کند.
جاش ترنک یک ایده جاهطلبانه درباره زندگی آل کاپون را برای فیلم جدید خود در نظر گرفته ولی قدرت جاهطلبیاش در همین اتخاذ سوژه محدود میشود و حاضر نیست برای جذابتر شدن موضوعی که انتخاب کرده، قدمهای بیشتری بردارد. او فیلمنامهای را به رشته تحریر در آورده که فراز و نشیبی در آن وجود ندارد و در یک خط موازی پیش میرود. شانسی که کاپون دارد همان حضور تام هاردی و تلاشش برای بازی در نقشی ماندگار است؛ تلاشی که میتواند فیلم را از مهلکه سقوط نجات دهد اما از آنسو نمیتواند آن را به یک اثر بینقص تبدیل کند.
منبع: https://vigiato.net/p/94087
"اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم"
کپی+ذکر منبع=حلال
لطفا نظرات خود را نسبت به این پویش بنویسید...
ممنونم.
"بسم الله الرحمن الرحیم"
علیرضا احمدخانلو
"وبلاگ عصر رسانه" تقدیم میکند:
این روزها ابرقهرمانهای زیادی روی پردهی سینما میآیند، و بین «مارول» و «دیسی» که هرکدام بیشمار شخصیت با قدرتهای منحصر به فرد برای ارائه دارند، رقابتی تنگاتنگ شکل گرفته. رقابت و جدالی که بیرون از سالنهای سینما هم جریان دارد. برای همین شاید برای خیلیها سؤال باشد که کدام جهان سینمایی را انتخاب کنیم و وارد دنیای فیلم و سریالش شویم بهتر است؟
ما در عصر طلایی فیلمهای کمیکبوکی به سر میبریم و روز به روز کاراکترهای بیشتری از دنیای ابرقهرمانها پایشان به پردهی نقرهای باز میشود. ولی چندین سال پیش، به ندرت فیلمهای کمیکبوکی ساخته میشد. در سال ۱۹۹۷ و وقتی بتمن و رابین با واکنش بسیار منفی منتقدان روبهرو شد، ژانر کمیکبوکی و ابرقهرمانی برای مدت زیادی کنار گذاشته شد. اگر فیلمی براساس یک کمیکبوک قرار بود ساخته شود، استودیوها تمایل چندانی به آن نشان نمیدادند. تا اینکه در سال ۲۰۰۰ فیلم اکسمن ساخته شد و جان تازهای به این دست فیلمها داد. بعد از آن هم مرد عنکبوتی سم ریمی و توبی مگوایر آمد و کم کم فهمیدند فیلمهای کمیکبوکی را میشود جدی گرفت.
حالا این فیلمها جزو پولسازترین و پر سر و صداترین آثار سینمایی هرسال شدهاند و در این مسیر کمیکهای مارول گوی سبقت را از بقیه ربودهاند. قهرمانهایی مثل مرد عنکبوتی و هالک از دههی ۶۰ تا کنون در فیلم و سریالهای مختلف حضور داشتهاند، ولی در این چند سال گذشته «مارول» سراغ شخصیتهای کمتر شناختهشدهای مثل مرد آهنی رفته و از آنها ابرقهرمانانی محبوب ساخته. شخصیتهایی که همگی در یک جهان سینمایی و تلویزیونی گسترده و بزرگ و مرتبط حضور دارند.
بزرگترین رقیب «مارول» یعنی «دیسی» مدتی است وارد این بازی ساخت جهانهای سینمایی شده، ولی استراتژی مشخصی ندارد و فیلمها و سریالهایش در یک دنیای مرتبط نمیگذرد. خب آدمیزاد زمان محدودی دارد و ورود به یک جهان سینمایی با بیشمار قصه و شخصیت و ماجرا، تصمیم نسبتا مهمی است. با هم میبینیم بین «دیسی» و «مارول» هرکدام جهان سینمایی و تلویزیونیشان را چطور شکل دادهاند تا راحتتر تصمیم بگیرید.
البته مقایسهای که صورت میگیرد صرفا روی اقتباسهای سینمایی و تلویزیونی است، و نه خود کمیکها. در بحث سینمایی هم فیلمهای «دیسی» بعد از سهگانهی بتمن نولان – که آثار بسیار موفق و جریانسازی بودند – بررسی شدهاند. چون سهگانهی شوالیه تاریکی مستقل از جهان سینمایی «دیسی» ساخته شده. جهان سینمایی «دیسی» شامل فیلمهایی مثل مرد پولادین، بتمن علیه سوپرمن و لیگ عدالت است.
«مارول» و «دیسی» هرکدام نکات مثبت و منفی خودشان را در زمینهی گسترش جهان سینماییشان دارند. جهان سینمایی «مارول» تشکیل شده از انتقامجویان (گروهی بزرگ از ابرقهرمانانی مثل کاپیتان آمریکا و هالک) و در آن داستانهایی روایت میشود که میتوانید در فیلمهایی سینمایی و سریالهای تلویزیونیشان ببینید. برای همین اگر به دنیایشان قدم بگذارید کلی سرگرم میشوید. ولی از سوی دیگر تماشای قصهها و ماجراهای بیشمار و ساعتهای پشت سرهم فیلم و سریال ممکن است خستهتان کند. دنیایشان هم انقدر به هم پیوسته است که اگر حتی یک قسمت از یکی از سریالها یا یکی از مجموعه فیلمهایشان را نبینید، ممکن است یک شوخی به خصوص یا ارجاع بامزه را نگیرید و از دستتان برود.
برخلاف «مارول»، برای آشنایی با جهان سینمایی و نوپای «دیسی» نیازی نیست ساعتها فیلم تماشا کنید. برای مثال فیلم بتمن علیه سوپرمن زک اسنایدر در همان یک فیلم توانست تعدادی از کاراکترهای این جهان سینمایی را معرفی کند. با اینکه به نظر میرسد دنبال کردن جهان سینمایی «دیسی» سادهتر باشد، ولی یک مشکل وجود دارد: سریالهای «دیسی» نظیر اَرو (Arrow) و گاتهام هیچ ارتباطی با فیلمهای «دیسی» ندارند. در جاهایی هم نقش یک کاراکتر را دو بازیگر متفاوت برای نسخهی تلویزیونی و سینمایی بازی میکنند که ممکن است مخاطب را گیج کند.
پیش از آنکه «دیزنی» در سال ۲۰۰۹ «مارول» را بخرد، «مارول» حقوق بسیاری از فیلمهایش را به استودیوهای مختلف فروخت، تا اینگونه از حضور برخی کاراکترهای به خصوص در فیلمهای همدیگر جلوگیری کند. برای همین هیچوقت نمیبینید هالک و مرد عنکبوتی در یک فیلم جداگانه کنار هم ظاهر شوند. چون حقوق این کاراکترها متعلق به «سونی» و «یونیورسال» است.
چنین توافقی برای طرفداران کمیک بوک ناراحتکننده بود. آنها عادت داشتند که ببینند در کمیکهای «مارول» شخصیتها در دنیای یکدیگر ظاهر شوند. خوشبختانه وقتی تصمیم «دیزنی» مبنی بر خرید «مارول» و حقوق فیلمهایش شامل ساخت جهان سینمایی و تلویزیونی مرتبط به هم شد، طرفداران کمیک بوکها نفس راحتی کشیدند.
جهان سینمایی انتقامجویان را در نظر بگیرید. شکلگیری این جهان به سال ۲۰۰۸ و اولین فیلم Iron Man برمیگردد. در این فیلم رابرت داونی جونیور تصویری بامزه و مفرح از یک ابرقهرمان به نمایش گذاشت که به مذاق سینمادوستان خوش آمد. Iron Man نقطهی آغازی بود بر مجموعه فیلم گستردهای که «مارول» و «دیزنی» سال به سال منتشر کردند. مثل Thor و کاپیتان آمریکا در سال ۲۰۱۱ که هرکدام ابرقهرمانهای خودشان را به سینما معرفی میکردند. تا اینکه در سال ۲۰۱۲ و با فیلم انتقامجویان تمام این شخصیتها کنار هم جمع شدند و فیلم محبوب دل طرفداران کمیکبوک را ساختند.
مخاطبان تلویزیون هم سهمشان از این ضیافت سریال مأموران شیلد (Agents of SHIELD) بود که از سال ۲۰۱۳ پخشش آغاز شد. در این سریال هر از گاهی ماجراهایی روایت میشد که مسقیما به فیلمهای انتقامجویان ربط داشت. نتیجهی این اقدامات، یک جهان ابرقهرمانی غنی و چندلایه بود که با دیدنش واقعا حس میکنیم تمام این کاراکترها به هم مرتبطاند. سریال مأمور کارتر (Agent Carter) هم با اینکه داستانش در دههی ۴۰ میلادی میگذرد، همین رویکرد را در پیش گرفته و ارتباطش را با دنیای انتقامجویان حفظ کرده.
«نتفلیکس» هم در بسط و گسترش این دنیا با «مارول» همکاری داشت و در سال ۲۰۱۵ سریالهایی مثل دِردِویل (Daredevil)، جسیکا جونز (Jessica Jones) و لوک کیج (Luke Cage) و آیرن فیست (Iron Fist) را تولید کرد. افزون بر آن، یک مینیسریال هم ساخته که هر چهارتایشان را کنار هم جمع کرده،با نام محافظان (The Defenders). مشخص است که «مارول» سعی کرده همان رویکردی را که در فیلمهای سینمایی انتقامجویان به کار گرفته در سریالهای تلویزیونیاش هم اعمال کند: چند سریال جدا که شخصیت مخصوص خودشان را معرفی میکنند، و بعد یک مینیسریال که همهشان را کنار هم آورده. تنها این سؤال باقی میماند که آیا «مارول» میتواند در عین حفظ ارتباط این جهانهای گسترده، کیفیت آثار سینمایی و تلویزیونیاش را هم حفظ کند یا نه.
با اینکه دیزنی توانست شخصیتهای انتقامجویان را کنار هم گرد آورد، استودیوهای رقیب کماکان حقوق تعدادی از مطرحترین کاراکترهای «مارول» را تحت اختیار خودشان دارند. استودیو «فاکس» مجموعه فیلمهای ایکسمن (مردان ایکس) را ساخته و میسازد، همچنین فیلمهای ددپول که حالا موفقیتی چشمگیر پیدا کردهاند هم تحت مالکیت فاکس است. حقوق مرد عنکبوتی هم که برای «سونی» است. برای همین شخصیتهایی که تحت مالکیت «فاکس» هستند نمیتوانند در فیلمهای انتقامجویان ظاهر شوند، و برعکس. که این مایهی ناراحتی است چرا که در کمیکبوکها مثلا «ولوورین» از ایکسمن با «کاپیتان آمریکا» رابطهای دور و دراز دارد. ولی به لطف قراردادی که بین «سونی» و «دیزنی» بسته شد، مرد عنکبوتی نسخهی پیتر هالند موفق شد اولین حضورش را در جهان «مارول» با فیلم کاپیتان آمریکا: جنگ داخلی(Captain America: Civil War) به ثبت برساند و بعد از آن هم در دو فیلم اخیر انتقامجویان ظاهر شد.
از شروع قرن بیست و یکم تا به امروز ما شاهد بودیم که چندین استودیو در ساخت ده فیلم اکسمن دخیل بودهاند (و تعداد بیشتری هم در راه است)، هفت فیلم مرد عنکبوتی با سه بازیگر مختلف ساخته شد و خیلی فیلمهای دیگری هم آمدند که شاید حتی ندانید جزو دنیای «مارول» بودهاند، نظیر سهگانهی Blade.
رقیب «دیزنی» یعنی «وارنر» حق ساخت آثار اقتباسی از «دیسی» را خریده و تا کنون فیلمهای زیادی براساس کاراکترهای «دیسی» ساخته شده. رویکرد «مارول» در ساخت جهان سینمایی انتقامجویان باعث شد «وارنر» هم تحت تأثیر آنها دست به ساخت جهان سینمایی خودش بزند. اگرچه، در دنیای کمیکها این «دیسی» بود که در ابتدا ایدهی کنار هم قرار گرفتن ابرقهرمانهایش را عملی کرد و بعد «مارول» متأثر از آن انتقامجویان را به وجود آورد. جهان سینمایی «دیسی» با فیلم مرد پولادین در سال ۲۰۱۳ آغاز شد. پیش از آن، فیلمهای سوپرمن کریستوفر ریو، بتمن تیم برتون و دنبالههایش و سهگانهی شوالیهی تاریکی کریستوفر نولان هیچ ارتباطی با همدیگر نداشتند.
دومین فیلم در جهان سینمایی «دیسی»، بتمن علیه سوپرمن بود. حالا به جای اینکه به تدریج و فیلم به فیلم با ابرقهرمانهایمان آشنا شویم، در یک فیلم نگاهی گذرا به پیشینهی همهشان میانداختیم. در این فیلم با بتمن جدید آشنا شدیم و به شخصیتهایی مثل «واندر وومن»، «سایبورگ»، «فلش» و «آکوامن» هم اشاراتی شد. در یک صحنهی کوتاه، شکلگیری قدرتهای هرکدام را میدیدیم. اینکه انقدر با شتاب چند شخصیت مهم را به مخاطب معرفی کنند تصمیم پرریسکی بود.
به هر حال ما با یک خدای باستانی از نسل آمازون (واندروومن)، یک پادشاه دریایی (آکوامن) و یک سایبورگ طرف بودیم که همگی در دنیایی زندگی میکردند که در آن «بتمن» و «سوپرمن» هم بودند. انتظار میرفت پیشینهی این کاراکترها را در لیگ عدالت (Justice League) سال ۲۰۱۷ ببینیم که یک ماجرای تراژیک در زندگی شخصی زک اسنایدر همه چیز را به هم ریخت و نسخهای از آن اکران شد که خیلی چیزها را نداشت. اگرچه حالا و بعد از جنجالهای فراوان، قرار شده نسخهی زک اسنایدر از این فیلم در اچبیاو مکس منتشر شود.
جوخهی انتحاری (Suicide Squad) یکی دیگر از فیلمهای این جهان بود که در آن تعدادی از مشهورترین (بدنامترین) ضدقهرمانهای دنیای «دیسی» نظیر جوکر، هارلی کویین و ددشات کنار هم جمع شده بودند.
برخلاف «مارول»، سریالهای «دیسی» هیچ ارتباطی با جهان سینماییاش ندارد. «دیسی» اسم دنیای مشترک فیلمهایش را «جهان گستردهی دیسی» گذاشته.
در تلویزیون، سریال اَرو که سال ۲۰۱۲ پخشش شروع شد، و همچنین فلش در یک دنیای مشترک میگذرد که ارتباطی با فیلمهای سینمایی «دیسی» ندارد. برای مثال بازیگری که در سریال نقش فلش را بازی میکند (گرنت گاستین) با بازیگر فلش در بتمن علیه سوپرمن که متفاوت است (ازرا میلر).
سریال سوپرگرل از تولیدات «سیبیاس» است و ملیسا بنوئیست در آن ایفای نقش کرده. نسبت به دیگر آثار «دیسی» حس و حال شادتری دارد و خیلی تیره و تار نیست، و در دنیای فلش میگذرد. ولی باز هم هیچ ارتباطی با جهان سینماییشان ندارد و سوپرمنی هم که در سریال معرفی میشود همه چیزش متفاوت است.
همچنین سریال گاتهام هم داریم که از سال ۲۰۱۴ شروع شد و دربارهی یک جیم گوردون جوان بود که با بروس وین نوجوان تعامل داشت. این سریال هیچ ارتباطی با هیچکدام از سریالهای «دیسی» و یا دیگر فیلمهای بتمن نداشت.
در نهایت همگی دو راه داریم: یا به تقابل بین طرفداران «دیسی» و «مارول» بپیوندیم که سالیان است مثل طرفداران دو آتشهی دو تیم فوتبال با هم درگیر هستند، یا به صندلیمان تکیه دهیم و از هر دو دنیا لذت ببریم و تقابل بین طرفدارانش را هم از دور تماشا کنیم.
حالا اگر بخواهید بینشان یکی را انتخاب کنید، بستگی به این دارد که دنبال چه چیزی هستید.
اگر پیوستگی و دنبال کردن داستانهای دنبالهدار را دوست دارید، جهان انتقامجویان «مارول» به درد شما میخورد. این دنیا پر است از داستانهایی که همگی به هم مرتبطاند و در فیلمها و سریالهای بیشماری دنبال میشوند.
ولی اگر نمیخواهید خودتان را درگیر یک جهان سینمایی بسیار گسترده کنید که دنبال کردن ماجراهایش نیاز به دیدن تمام فیلمها و سریالهایش دارد، به جهان «دیسی» بچسبید. اینجا آثارشان بیشتر انحصاری است و میتوانید یک سریال یا مجموعه فیلم را مستقل از هم تماشا کنید، بدون اینکه چیزی را از دست دهید. میتوانید سریالها را ببینید بدون اینکه نگران تاثیر قصهشان روی آثار سینمایی باشد.
در هر صورت، چه «دیسی» را انتخاب کنید چه «مارول»، ساعتها سرگرمی و هیجان انتظارتان را میکشد. و خب هدف اصلی این صنعت شلوغ و پر زرق و برق مگر چیزی جز سرگرم کردن مخاطب است؟
"اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم"
نویسنده:پوریا شجاعی
کپی+ذکر منبع=حلال
لطفا نظرات خود را نسبت به این پویش بنویسید...
ممنونم.
رنگ لباس ابر قهرمان حاکی از شخصیت او در هر لحظه خاص است به خصوص این رنگها، رنگهایی که در فیلم جدید Spider-Man: Far From Home از آنها استفاده شده است. و اغلب شامل رنگ سیاه هستند. شاید در کتابهای کُمیک چندان عجیب نباشد که پیتر پارکر، نوجوانی از طبقه کارگر در محله کوئینز که از قضا مرد عنکبوتی هم هست باید یک کمد اندازه نشریه “ووگ” لباس داشته باشد. زیرا مرد عنکبوتی بیش از شش دهه است که به کار خود در کُمیک، تلویزیون و فیلم ادامه میدهد، بنابراین باید لباسهای زیادی داشته باشد. لباس جدید مرد عنکبوتی در فیلم Spider-Man: Far From Home (مرد عنکبوتی: دور از خانه) بیشتر از خود فیلم در مرکز توجهات قرار گرفته است و آن به دلیل استفاده از رنگ مشکلی در لباس تازه پیتر پارکر است. بیایید درباره چرایی رنگ مشکی لباس مرد عنکبوتی بیشتر متوجه شویم. در ادامه با آراد مگ همراه باشید.
فیلم جدید Spider-Man: Far From Home (مرد عنکبوتی: دور از خانه)، چهار لباس را به نمایش میگذارد: یکی لباس آبی و قرمز که لباس همیشگی مرد عنکبوتی است، دیگری لباس فوق جاسوسی مشکی او و لباس متالیک مجهز به بازوهای زرهی که در فیلم Avengers: Endgame به تن داشت، و در نهایت لباس جذاب قرمز و مشکی که در همین فیلم به تن دارد. و پس از این فیلم مطمئن باشید که تعدادی از لباسهای بیانسه به شکل لباس سیاه مرد عنکبوتی طراحی خواهد شد تا بتواند عروسکهای بیشتری به فروش برساند (با آن قر و فرهای عجیب و غریبش). اما این سومین مرد عنکبوتی سینمایی است که به طرز عمیقی در قالب سنت کتابهای قدیمی و سنتی کُمیک قرار گرفته است. تغییرات لباس نشان دهنده رشد شخصیتی این ابرقهرمان ها هستند. و رنگ لباس ابر قهرمان به شما چیزهایی را در مورد شخصیتهای مرد عنکبوتی در هر لحظه خاص خواهد گفت – به خصوص اگر آن رنگها، مثل اغلب رنگهایی که در Spider-Man: Far From Home (مرد عنکبوتی: دور از خانه)، استفاده شدند، شامل سیاه باشند.
برای اطمینان، استانداردهای لباس اسپایدرمن واقعا تغییر نکرده است، زیرا استیو دیتکو نخستین مرد عنکبوتی ابر قهرمان را برای اولین بار در سال ۱۹۶۲ با علامت عنکبوت کوچکی بر روی سینه و نماد بزرگی روی پشت آن خلق کرد. شانههای قرمز و تنه، زیر بغل آبی و پاها. ماسک صورتی کامل با چشمهای درشت با طرح تار عنکبوتی. چکمه و دستکش قرمز که به گفته خود استیو دیتکو به اندازه کافی نازک بودند که به دیوار بچسبند و مرد عنکبوتی بتواند بالا رود. در فیلم اسپایدرمن، پیتر قدرت خود را از گاز یک عنکبوت رادیواکتیوی (که در فیلم با نام رِکتون معرفی شد که حاصل مهندسی ژنتیک بود) به دست میآورد و سپس برای خود لباسی میدوزد و دستبندی طراحی میکند تا با آن بتواند تارهایش را به هر سو که بخواهد پرتاب کند.
پیتر آدم متواضع و گردنکلفتی است، و نوع قهرمانی او براساس کمک به مردم پیشبینی میشود حتی اگر برای او وحشتناک بوده باشند. اما او فقط به پوشیدن هودی و شلوار یوگا اکتفا نمیکند. او از خود یک سمبل میسازد، هرچند که خودتان هم میتوانید درست مشابه آن را درست کنید. فقط کارهای او را امتحان نکنید! قدرت بزرگ، مسئولیت بزرگ و غیره.
اما چرا، براساس باور طرفداران دو آتشه مرد عنکبوتی، مرد عنکبوتی آبی است؟ بحث بر سر این است که آیا استیو دیتکو، خالق مرد عنکبوتی در کنار دیگر آیکون های کُمیک مارول یعنی استن لی، در نظر دارد که پاها و بدن او آبی باشند یا سیاه. تکنولوژی ساخت آثار کُمیک در اوایل دهه ۱۹۶۰ چندان قابل توجه نبود و مانند امروز صنعتی عظیم را به خود اختصاص نداده بود – در آن دوران این تکنولوژی ارزان و با فرآیند نقطهای چهار رنگ ساخته میشد که ژرژ پیر سورا بسیار از آن سپاسگزار خواهد بود. هنر کتاب کُمیک اغلب از کارهای جوهر و مداد و همچنین کار نقاش متمایز است و سیاه قلم در حالی که برای سایهها و خطوط عالی هستند، اما هایلایت ها را به خوبی نشان نمیدهند. شما برای تعریف کُمیک به آنها نیاز دارید، اما سفید (که واقعا اجازه میدهد کاغذ آنچه را که در خود دارد به نمایش بگذارد) ظاهر بازتاب دهنده سیاه است همچون خاکستری و یا مانند فلز به عنوان بازتابنده عمل میکند. بنابراین هنرمندان با هم آیی رنگها برای نمونه از رنگ آبی، مانند لباس سوپرمن و موی زن شگفتانگیز، یا همه اِلمانهای بتمن استفاده میکنند.
استیو دیتکو که استادی بسیار بداخلاق است با استفاده از سایه روشنهای قوی، مرد عنکبوتی را به خزندهای کامل تبدیل کرد و استفاده از بدن لاغر و انعطافپذیر هم به این خلاقیت کمک کرده است. اما اگر در زندگی واقعی به مرد عنکبوتی تبدیل شوید، لباس خود را قرمز انتخاب میکردید و یا سیاه؟ یا قرمز و آبی؟ مانند بسیاری از قهرمانان دهه ۶۰ مارول، مرد عنکبوتی کمی تاریکی را با خود به همراه دارد. استفاده از رنگ سیاه هیچ وقت از داستان مرد عنکبوتی جدا نشده بود. اما هنگامی که هنرمندان دیگری مانند جین کولان یا جان رومیتا دست به کار شدند، شروع به بازی با رنگ آبی کردند و مرد عنکبوتی تبدیل به یک قهرمان به رنگ نخستین خود شد (گرچه هنوز در زندگی شخصی خود به اندازه کافی افسردگی دارد). و جدا که این رنگ لباس ابر قهرمان واقعا برازنده اوست.
در این لحظه ممکن است بپرسید: چرا مرد عنکبوتی تا به حال آبی نشده است؟ رنگ آبی رنگی نسبتا نادری در دنیای حیوانات است. حشرات و پرندگانی که میخواهند افسردگی خود را نمایش دهند، با استفاده از رنگدانههای شیمیایی همچون ملانین این کار را انجام نمیدهند بلکه از رنگدانههایی که به رنگدانههای ساختاری معروفند استفاده میکنند که درواقع همان بلورهای فوتونیکی هستند و به طور ساده، نور را به رنگهای جدید و رنگین کمانی تبدیل میکنند. پروانهها هم همین کار را انجام میدهند و مانند عنکبوتهای طاووسی عمل میکنند. این عنکبوتهای طاووسی همچنین نوعی ساختار دفاعی به نام “superblack” را نشان میدهند، چیزی فراتر از سیاه که کاملا مات به نظر میرسد و تقریبا هیچ بعدی ندارد و مانند صفحهای از کتاب کُمیک است. با این حال، به طور کلی، توصیه میکنم که درباره زیستشناسی بخش انسانی مرد عنکبوتی خیلی بیشتر فکر کنید. مثلا، چرا درحالی که مردان عنکبوتی قدرت را به دست میآورند، اما اساسا هنوز ظاهری انسانی دارند؟ (به استثنای دهه ۱۹۷۰، که پیتر پارکر سعی کرد برای افزایش قدرت خود از دارویی مصرف کند که به سبب آن بتواند چهار پای عنکبوتی بر پشت شانه خود داشته باشد. حتی خود پیتر هم انتظار آن را نداشت؛ حتی نمیدانست چهار پا را چطور کنترل کند) و همه متوجه شده بودند که مرد عنکبوتی میتواند چند چشم داشته باشد و تارهای او از ته باسن او بیرون خواهند آمد نه از روی ساعدش و با قدرتی شگفتانگیز، بهترین پاسخ را به خرابکاران خواهد داد.
از رنگ لباس ابر قهرمان بگذریم، طرح کلی لباس مرد عنکبوتی در حدود همان اندازه باقی ماند، با وجود هنرمندان مختلفی که نقش مرد عنکبوتی را بازی کردند – نسخه بعدی جان رومیتا بیشتر عضلهای و آبی بود – اما این رویه به مدت ۲۵ سال طول کشید. رنگ سیاه کم کم محدود به پایین تنه شد، به جز در الگوی تارها که روی قسمتهای قرمز لباسش دیده میشدند. نمایش تلویزیونی مرد عنکبوتی در دهه ۱۹۶۰، مرد عنکبوتی را با طرحی بسیار ساده معرفی کرد که الگوی تارهای روی لباسش هم بسیار کمتر بود. برنامه زنده تلویزیونی دهه ۱۹۷۰ با هدف واقعی جلوه دادن کمیکها از همین طراحی استفاده میکردند، و این موضوع درباره کارتونهای مختلف دهه ۸۰ و ۹۰ میلادی هم صادق است.
اما در دهه ۱۹۸۰، اوضاع کمی عجیب شد. در طول یک سری اتفاقات یکساله که به نام جنگهای سری شناخته میشدند، مرد عنکبوتی لباسی کاملا سیاه با لوگوی سفید عنکبوت را به دست آورد که این لباس نقش و نگار سیاه و سفید خاصی ر در لباسهای مرد عنکبوتی ایجاد کرد. (باید به این نکته اشاره کرد که تولید، چاپ، و فرآیندهای هنری تا آن زمان بهبود یافته بودند.) مرد عنکبوتی سیاه پوش خیلی عبوس و مرموز بود؛ در کل لباسهای کُمیکی مرد عنکبوتی به سمت نوعی جبر بصری گرایش داشتند. در داستانهای کُمیک مردان خوب رنگهای اصلی را میپوشند. آدمهای بد هم رنگهای فرعی و تلفیقی را میپوشند. اما افراد ترسناک لباس سیاه به تن میکنند.
این لباس مرد عنکبوتی را به انگلی بیگانه تبدیل کرده بود؛ خُب این چیزها اتفاق میافتد. نویسنده و هنرمند تاد مَک فارلِن، کسی که با نقاشیهای عنکبوت وار مرد عنکبوتی با آن چشمان شگفتانگیز و تارهای پُر پیچ و تاب، به شهرت رسیده است، یکی از کسانی بود که آن لباس انگلی طور سیاه و ترسناک را به ونومی کشنده بدل کرد، آدم بد و جدید داستان با دندانهای تیز و زبانی پر از بزاق در فیلم Spider-Man: Far From Home (مرد عنکبوتی: دور از خانه). (قهرمانان اغلب با دشمنانی روبرو هستند که لباسی مخالف آنان را به تن دارند، به معنای واقعی کلمه، همه نیتهای بدخواهانه و پلید خود را بر روی سر آستین خود دارند. برای نمونه باید به سوپرمن اشاره کرد که بیزارو را در مقابل خود دارد که در واقع برعکس سوپرمن عمل میکند. فِلش، فِلش ریوِرس یا وارونه را دارد. حتی ونوم در نهایت با یک ضد ونوم مبارزه میکند.)
این لباس سیاه مجموعهای از جلوهها و شکوفاییهای متناوب و مخصوص را برای تارهای روی ماسک، لباسی متفاوت و مبدل، استتاری پیشرفته با کمی درخشندگی را برای قهرمانان دورگه و همچنین دیگر قهرمانان به وجود آورده است. رنگ لباس ابر قهرمان همیشه باید فوقالعاده باشد. آنچه درباره قهرمانان این چنینی و یا به عبارتی کلونها وجود دارد این است که همیشه لباسی ساده و با سبکی ورزشی به تن دارند؛ بیشتر شبیه آدمهای بیعرضه به نظر میرسند. هنرمندان جدیدتر شاید استفاده از رنگ سیاه را از دوران استیو دیتکو تجربه کرده باشند؛ برای مثال، خودم همیشه به طرحهای کُمیک جائه لی علاقهمند بودهام.
با دو مجموعه اول فیلمهای مرد عنکبوتی – ساموئل مارشال ریمی معروف به سم ریمی به همراه توبیاس وینسنت مگوایر و مارک وب به همراه اندرو گارفیلد – عده زیادی به کتابهای کمیک کلاسیک علاقمند شدند. خطهای سیاه دور چشمها بزرگتر یا کوچکتر، نازکتر و یا کمتر شدند. درزهای بین قرمز و سیاه باریکتر یا جذابتر شدند. اما با فیلم دور از خانه (و با فیلمهای قبلی خود همچون بازگشت به خانه) و با همکاری بین شرکت سونی پیکچرز و مارول سبب شد تا برای سومین بار تحولی بزرگ در لباس مرد عنکبوتی به وجود آید. اسپایدر من به خط اصلی صنعت سینمایی مارول تبدیل شد و همین امر سبب میشود تا مرد عنکبوتی از لباسهای سنتی و اسبق خود بیشتر فاصله بگیرد، درست همان تحولی که دیگر قهرمانان داستانهای کُمیک همراه با مرد عنکبوتی پشت سر گذاشتند.
این سری تحولات با عنوان جنگ داخلی شناخته شدند، اساس فیلم کاپیتان آمریکا با همان عنوان، تصویر تونی استارک که لباسی با تکنولوژی فوقالعاده پیشرفته را برای بازوهای مرد عنکبوتی ساخت که درست شبیه لباس مرد آهنی است. و همان لباس هم برای مرد عنکبوتی در فیلم ساخته شده است. نسخه کُمیک مرد عنکبوتی بیشتر قرمز و طلایی است، درست همان رنگهایی که در لباس مرد آهنی استفاده شده است، اما هر دوی آنها به عنوان به یادآورندگان بصری و روایی از روابط بین دو شخصیت به خوبی عمل کردند. و معرفی مایلز مورالس که در واقع ارمغان آور جهانی موازی برای مرد عنکبوتی بود، به سارا پیچلی ایتالیایی اجازه داد تا در مسیری کاملا جدید در طراحی لباس اسپایدر من حرکت کند – لباسی اندامی و سراسر سیاه با تارهای قرمز در اطراف بالاتنه و ماسک. ترکیب رنگ پیچلی میگوید که او و مارول به این دلیل این رنگها را برای ترسیم مرد عنکبوتی استفاده کردند تا در واقع بیدارکننده رادیو اکتیوی باشند که روز اول روی اسپایدر من تاثیر گذاشته بود، همان رادیو اکتیوی که نیش عنکبوت به آن آغشته شده بود. استفاده ار رنگ کاملا سیاه برای استیو دیتکو ممکن نبود. او ادامه میدهد لباس جدید باید نمادی از نسخه کلاسیک مرد عنکبوتی باشد اما در عین حال باید بیانگر چیزی تازه هم باشد. این اصلا کار آسانی نیست. همه موضوع به تغییراتی جزئی برمیگردد، جزئیاتی که خیلی بیشتر خود را نشان دادند. به همین دلیل ترجیح میدادم که اِلمانها را کم کنم تا اینکه بیشتر اضافه کنم. مایلز در اسپایدر من: به شکل اسپایدر من تغییر میکند.
و زمانی که اسپایدر من کشته شد و دشمن اصلی او، دکتر اختاپوس، جسد او را گرفت – این اتفاقات رخ میدهد – و آک خود را “ابر اسپایدر من” معرفی میکند و با لباسی با طرح رنگ قرمز و سیاه در نسخه جدید فیلم دور از خانه دوباره ظهور پیدا میکند. آک آدم بدی بود، حتی وقتی تلاش میکرد کمی خوب باشد. مفهوم لباس سیاه مرد عنکبوتی از همین احساس ناشی میشود.
حتی لباس دزدکی سیاهی را که مرد عنکبوتی در فیلم دور از خانه میپوشد، از کُمیکهای قدیمی نقاشی شده الهام گرفته شد. در اوایل دهه ۲۰۰۰، در سریالهای کوتاه جنگ مبهم (بدون هیچ ارتباطی با نسخههای قبلی)، اسپایدر من دوباره لباسی سیاه را به دست میآورد. هیچ ضد قهرمانی در این دوران وجود ندارد؛ گابریل دلوتو برای گروهی از قهرمانان نمادین مارول لباسهای فوق سری را طراحی کرد، از جمله لباسهای کاپیتان آمریکا و ولوُرین.
اما لباس دزدکی تنها لباس جدید مرد عنکبوتی نیست که در فیلم دور از خانه به تن میکند. برای اسپویل نشدن ماجرا، ما منشا این لباس جدید را فاش نمیکنیم، اما کافی است تا بگوییم که عجیب نیست خواسته باشند تا موقعیت جدیدی برای مرد عنکبوتی را در سینمای مارول نشان دهند. به طور خاص، یکی از آنها به وضوح تاثیر تونی استارک را بر پیتر پارکر نشان میدهد. در این نسخه از اسپایدر من، اندامی نحیف، خطوط مستقیم و جزئیات فلزی وجود دارد و همچنین تارهای عنکبوتی تکامل یافتهای که در آن از تکنولوژی نانو استفاده شده است. در این نسخه از فیلم Spider-Man: Far From Home همچنین از استفاده از نقاشی کمیک لباس آبی در رنگ لباس ابر قهرمان به جای سیاه چشم پوشی شده است.
نوشته شده توسط شهین غمگسار۱۳۹۸/۰۵/۰۷
علیرضا احمدخانلو
"اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم"
کپی+ذکر منبع=حلال
لطفا نظرات خود را نسبت به این پویش بنویسید...
ممنونم.